شرمنده تونم بخدا :/ من خودم میام اینجا گله میکنم که چرا نمی نویسین ، خودم هم همینطور شده ام! میام بنویسم بهونه میارم که چند وقتیه حسابی کتاب نخوندم نوشتنم ضعیف شده ،بیخیال.! میام بنویسم میگم ای بابا ! اینا هم همون موضوعات قبلیه ،بیخیال ! میام بنویسم میگم دلت خوشه ها !مردم حوصله زندگی خودشونم ندارن این روزا، بیان روزمرگی های تو رو بخونن ؟

و از همه دستبند تر برای نوشتن

احوال خاکستری مون.

حالمون این عکس و نوشته روشه

از هر طرف یاس میجوشه، به هر طرف نگاه میکنم.

هی به این فکر میکنم آینده مون چی میشه ؟ هی دلم خالی میشه . دیروزمون از امروزمون بهتره .

تنها دلخوشی این روزای من ، پدر و مادرم هستن .گاه به این فکر میکنم که روزی اونها نخواهند بود. خفه میشم از غصه

اون روز یه دختره رو دیدم برگه تسویه حساب با دانشگاه دستش بود . دانشجوی انصرافی . رزیدنت ن زایمان ورودی 97!

یک نفر جلوی چشمام ،از نهایت آرزوی من انصراف داد! 

ذهن من پر شده از چراهای مختلف.

چه قدر زجر پشت کنکور تجربی ،چه قدر خون به جیگر شدن تو 7 سال آموزش عمومی ، چه قدر استرس پشت آزمون دستیاری . چه باید به سرت بیاد، چیا باید دیده باشی که دست بکشی از ادامه دادن، تو فاز آخر رسیدن! 





مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها