باشگاه خلوت و خالی بود ، منم آخرین روزم بود. تو سالن دورتا دور آینه خودمو برانداز میکردم. اندام تراشیده :) البته که هنوز هم جا داره، ولی اون من پارسال که هی خودش رو تو شیشه مغازه ها دید میزد و حالش گرفته میشد کجا و منی که الآن تنگ ترین مانتوی سابقم هم تو تنم لق لق میخوره کجا ! 

جلوی موهای خرماییم جعد خاصی افتاده بود ، هی داشتم خودمو تماشا میکردم و هی تو دلم میگفتم جون جون !که مربی ام هم از پشت سر قفایی بهم زد و گفت ژووون بابا 

تو طول آخرین دو ماراتون به این فکر میکردم فرق بین منی که اینجوری خودمو عذاب دادم برای یه اندام متناسب با کسی که از ازل اوکی بوده چیه ؟! یه روزایی انقدر زیر ورزشای هوازی بدنم میسوخت احساس میکردم تو خونم اسید ریختن :/ عوضش مثلا صباخانوم ! لاغر و ریزه میزه مشغول گشت زنی تو کافه های مختلف! همون روزا و عصرهایی که من تو باشگاه داشتم عرق میریختم !

این رشته افکار همین جور دراز شد. هم زمان که داشتم کفشمو میپوشیدم به این فکر میکردم چه عدالتیه خدایا ! یه نفر مثل رکسانا از اول بستر خانواده اش براش جور بوده برای رفتن سمت دنیای موسیقی ! ولی من چه جیگری ازم پاره شد تا بعد از این همه سال بتونم برم سراغ ساز مورد علاقه ام !

واقعا چرا . چه جور عدالتیه که یه عده برای یه چیزای عادی بعضیای دیگه انقدر تلاش میکنن ! 

خب شاید اونا از لذت طی مسیر و دیدن پیشرفت و قله محرومن. شاید !

شاید مثلا صباخانوم تو آینه انقدر از دیدن خودش خوشحال نشه ! هوم

یا شاید رکسانا مثل من قدر سازش رو ندونه . ها ؟!

نهایتااین پیام من به خودمه ،خودم چندین بار تو آینه به خودم گفته ام :

لینکش


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها