نمیدونم چرا هروقت عمیقا بهش فکر میکنم،از شدت دوست داشتنش،اشک توی چشمام حلقه میزنه.
فقط آرزومه همیشه شاد و سالم و موفق و خوشبخت باشه و بدونه من هستم در کنارش،اگه بخواد،تا هروقت که بخواد.
به معنای واقعی کلمه ،یار[ معشوق نه ها! ]
همیشه تا اونجا که توانش رو داشته ،تکیه گاهم بوده، حتی اگه نتونسته، برام گوش شده تا دردامو بشنوه!
بارها خواستم ازش دور بشم، روح بزرگش نامهربونی هام رو نمیبینه و میاد سراغمو میگیره. هر چند که سرش پر سودا و شلوغه همیشه .
بارها بی حوصله بودم و بحث رو مستعد کدورت کرده ام، به یاد ندارم که کلمه ای یا رفتاری بروز داده باشه که ناراحتم کرده باشه. ته تهش بهم گفته : خب حالا چرا اینجوری میکنی؟ !
خوبیش اینه که رو دربایستی با جنس مخالفش نداره !برخلاف بقیه . خسته باشه ،کار داشته باشه، هر معذوریتی داشته باشه ، رک و راست میگه و فکر کنم دلیل پایداری رابطه مون، همین صاف و یک رو بودنشه
به نظرم لیلا راست میگفت . کج سلیقگیه که بگم جنس مخالفم ! دقیقا مکمله .
اگه بهم بگن روز آخر دنیاست ، میخوای چه کار کنی ؟! یارم رو پیدا میکنم ،میدوم سمتش و به آغوش میکشمش . به آغوش میگیرمش بلکه قلبهامون ضربانهای هم رو حس کنند . بلکه این قلب سگ مذهب من ، انقدر بی قرار نزنه!
بعد دستم رو میذارم کنار صورتش و تن و نفس گرمش رو لمس میکنم .
دستش رو میکشم و باهام میدویم تا اونجا که از پا دربیایم . میخندیم تا صدای خنده هامون، بدخواه هامون و حسودامون رو کر بکنه !
بعد، مست میکنیم و من تو عالم مستی بهش میگم که همیشه چه قدر قابل ستایش بوده توی ذهنم ، چه قدر آروم بوده ام با بودنش، چه قدر این حس ها رو به روش نمیاوردم !
بعد دستاشو میگیرم و آروم میخوابیم، آروم تا آخرش!
+ متن اروتیک و رمانتیک ننوشتم . متن، تماما احساسات منه به یار و قدیسه ای به نام رفاقت!
درباره این سایت