قلب که بی اعتماد میشه، یه جورایی شمایل هرزه ی باسابقه رو پیدا میکنه . هرزه ای که با همه بوده ازش استفاده شده، حالا پس انداخته شده .

قلب پس انداخته شده ،ضربه خورده ،مجبور میشه برای بقا طبق نظریه داروین ،محکم و آهنی بشه ،بلکه طی انتخاب طبیعی به انحطاط کشیده نشه. 

قلبم پس انداحته شده ، خیلی محکم شده. انقدر سفت ،که خودم هم متعجبم! 

میگن هرچی نکشتت ،قوی ترت میکنه . باور نمیکردم ، اما الآن چرا .

اون روز داشتیم با بابا گپ میزدیم .از باورها و نگاه های جدیدم داشتم براش میگفتم . گفت اینایی که تو داری میگی، قدرش اندازه ی باورهاییه که آدم تو 50 سالگی بهش میرسه. حرفش خوشحالم نکرد . نتیجه گرفتم بیشتر از سنم بهم فشار اومده ،بیشتر درک کردم .

خانمها ف و ط ,که با هر دو تا عمق وجود صمیمی شدم ولی به به کوتاهی عمر یک ترم ! چنان با هم اخت شده ان که بیا و ببین ! اون روز دیدمشون مست و سرخوش پیاده روهای نهارخوران رو گز میکردند ،سر کلاسها اگه پیش هم نشینن انگار یه چیزیشون میشه ، امروز هم چنان عکس پروفایل دو نفری گذاشتن که بیا و ببین! شما از بیرون شاید بگین من دارم حسادت میکنم ،خب چه اشکال داره بودن اونا با هم ؟عرضم به حضور شما ،درست نیست فاصله گرفتن از کسی که مهر نصیب تون کرده ،دعوا مرافه ای هم نداشته باهاتون! و عینا نزدیک شدن به کسی که تا چند روز پیشش میگفتی عی بابا فاز این دختره چیه ! هنوز هم با این تفاسیر من ، نخواهید فهمید ماجرای پیچیده این قضیه رو . ولی انقدر خفنه که مامانم با تکرار و تعریف متعلقات این قضیه، میگرنش عود میکنه

ولی همه این بالاییا رو گفتم، مدیونید فکر کنید قلبم ناراحته یا چیزی . برعکس چنان آروم و نیشخند نم که متحیرم از این وضعم .میدونم تمام اینا گذراست! ط از ترم بعد با ما نخواهد بود . ف هم که مهمانه، معلوم نیست باشه یا نه .ضمنا دوستی و بودن با چنین آدمی آرزوی من نیست . 

امروز جشن بچه های هوشبری بود .ناخوانده رفتم نشستم ،دست زدم ، شادی شون رو دیدم . خوشحال بودم واسه اون همه حال خوششون، غبطه خورون از این که بچه های ورودی ما اینجوری نیستن . به خودم گفتم یعنی جشن روپوش سفید ما هم انقدر صمیمیت چاشنیش هست ؟

شما یادتون نیست ،یه پسره بود ترم یک ،نظر داشت به من. از اونجا که بسیار عوضی بود ،هم زمان به تعداد دیگری هم چشم داشت ، به بهانه های مختلف سر بحث رو تو پی وی ماها باز میکرد .دو سه نفر دست به سرش کردن. من ساده دل فارغ از فهمیدن این که این بشر چه هدفی داره ، رو حساب همکلاسی  حرف میزدم باهاش .هوا برش داشت و هم زمان دلش پیش قر و اطوار یه نفر دیگه بود ،چنان شری راه انداخت که نگم براتون. دختره اومد به من گفت من و فلانی با همیم نبینم باهاش حرف بزنی دیگه ها! منم شوکه .

پسره قبلا تو اینستا بلاکم کرده بود. امشب هم تو تلگرام ! میبینید با چه کیس های روانی هم کلاسیم ؟ قضیه مال ترم یکه طرف هنوز داره میسوزه

تکرار میکنم ، هیچ کدوم ارزش ندارن برام

آرومم ،سازم رو تمرین کرده ام، درسهامو خونده ام ،تو آغوش گرم مامان و بابام جاخوش مرده ام ، خوشحالم از داشتن تن سالم مون ، از همه چی :)

فردا سال بالایی هامون امتحان علوم پایه شون رو میدن و از بعد عید وارد دوره فیزیوپات میشن و بعد 6 ماه وارد استاژری میشن . 

ما چی ؟ شهریور علوم پایه میدیم ،سه تا نیم سال فیزیوپات خواهیم بود بعد استاژری !

این درحالیه که بنده الآن کتاب فارماکولوژی جلومه .درسی مه سال بالاییانون دوره فیزیوپاتی میخونن ولی ما داریم علوم پایه میخونیمش .

تحمل این کلاس 88 نفره بسیار به طول خواهد کشید .لااقل تا پایان فیزیوپات! خدا به من صبر بده بتونم این دوران خشک تنهایی رو بیخیال بگذرونم .


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها