یکشنبه، امتحان آناتومی عملی رو دادیم و ترم 3 هم تموم شد . 3 ترم رفت، 10 ترم مونده.

من توی هر سه تای این ترمها، یه آدم متفاوت بودم . موضعم به آدما ،مدل درس خوندنم، زندگیم ! ولی همیشه یه چیزای مشترکی بوده ان . 

جو ورودی ما ، رشته ما، دانشگاه ما و حتی شاید این شهر، سرده ! حسم فردی نیست ،هم کلاسیام هم همینو میگن . در ظاهر کسی با کسی جنگ نداره، ولی دلا گرم نیست . فرسنگها و دره ها بینشون فاصله اس !

من به خودم گفتم بیا از خودت شروع کن . بیا خودتو نگیر .بیا از اون تیپ و قیافه گرفتن دانشجو پزشکی بودن و جدی بودن ، بین بچه ها دست بردار. بگو، بخند ،شوخی کن .

من خیلی انعطاف نشون دادم ، خیلی شوخ طبع بودم به موقع اش ، خیلی کمک رس بودم اونجاهایی که میتونستم ،ولی. ولی. ولی . حیف ، حیف که یک دست صدا نداره .

اون شب حس کردم اگه من به تنهایی بخوام جو رو از این خشکی دربیارم ، تبدیل میشم به یه آدم مسخره و دلقک .شخصیتی که از قیافه ی من به دوره !

سخته. سخته . ولی انگاری باید قبول کنم . که تصمیم کبرای ترم چهارم، باید آسه برو آسه بیا باشه !سرم تو لاک خودم و در مواقع وم حرف زدن،عین بقیه روابط و دوستی هام محدود بشن به زمانهایی که لازم شون دارم !

این وضع یک دست صدا نداشتن تو وبلاگ هم هستا !نمی نویسین ،انگار گرد مرده پاشیده ان روی وبلاگ، انگار نفرین شده ،بعد گله مندین که چرا !خب همراه شو عزیز! کین درد مشترک هرگز جدا جدا درمان نمیشود ! من نمیدونم بعد از بهار امسال، چه بلایی سر وبلاگ اومد . دلخورم واقعا !



+احوال این روزا بدتر از این نمیتونه باشه . مادربزرگ گیرم از شیراز اومده ، با اون عقاید سیاهش رژه میره رو مغزمون . هر روز سر درد دارم. همین تعطیلات چند روزه ام رو هم زهرم کرده .


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها