یک هفته اس هوا ابریه . باد میاد، بارون میاد. حتی برگ ریزون هم شده! 

هر صبح قطعه ای از دستگاه موسیقی اصفهان تو مغزم پلی میشه. [ دستگاه موسیقی اصفهان برای آهنگ هایی که قصد یادآوری نوستالژی رو دارند استفاده میشه. نمونه اش رو تو آهنگ بهار دلنشین بنان یا آهنگ اصفهان معین میتونید بشنوید. آمیخته ای از غم و شادی. مثل گذشته که آمیخته ای از این دوتاست…]

دستگاه اصفهان ناخودآگاه پلی میشه. ناخودآگاه هی کشیده میشم به پاییزهای دانش آموزی. به ظلم هایی که در حق مون کردند. به خوشی هایی که نشناخته حروم شدند،به جمعه های کذایی پراسترس، به حضور معجزه وار مریم، به شیرینی بودنش. به هوای ابری و ذوق کردنامون. به زرد خاکستری گونه ی خوشید نیم سال دوم، به روپوش قهوه ای مون تو اون آفتاب همیشه سوزان، به سرویس هامون، به مترو، به بلوار چمران و زرگری، بعثت تا خونه مریم اینا. به امتحانهای همیشگی که عصرهای پاییزی مون رو مستتر کردند. 

باد میاد، هوا ابره، نم نم بارون میاد. من کتابهای علوم پایه جلو روم پهنه و دلم گریز زده به گذشته. اون عصرهای پاییزی دوره ام کرده ان. دلم هوای دیدن مریم رو داره. دلش هوای دیدن من رو داره. اما ما دیگه دانش آموز نیستیم. دیگه فاصله خونه هامون 13 کیلومتر نیست. 1337 کیلومتره. که لعنت به هر سانتی متر این فاصله. 

به خودم میام و میگم پاییز نیست. وسط مرداده و تو هم سه هفته دیگه علوم پایه داری. 

دلم نمیفهمه، فقط میخواد بترکه. 

باد سرد میاد، بارون میاد، هوا خاکستریه.

ناله نیست و ناراحت نیستم از دست هوا. خودش میدونه که من عاشق این حالتشم. من زاده ی پاییزم. شامه ی من ساخته شده برای بوییدن نشونه های پاییز. انقدر که توهم هم میزنم. که حس میکنم سرماخورده ام و بدنم درد میکنه. انقدر که فکر میکنم مامان برای شام سوپ پخته :/

شاید پاییز سرجای خودش قشنگه. شاید حالا که زود اومده، حالا که مشغله های خاص خودش نیست، باعث شده دل من لرزه بگیره. 


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها