به دستان زحمت کشش نگاه میکنم. به دستای مقدسش ، که نیروی عشق پشتشونه و سختی کار خونه رو براش هیچ میکنن.
به خلاقیتش توی آشپزی و خیاطی و خونه داری و خانوم بودن رشک می برم. مدام از خودم میپرسم پس من به کی رفتم ؟
نگاه میکنم به چهره ی همیشه مقاومش ، به هندلینگ همراه با آرامش همیشگی اش! میشینم و فکر میکنم. اگه من باشم میتونم مثل این بانوی آهنین اینجوری خجالت بدم مشکلات رو؟ خودم رو بسیار ضعیف میبینم از این نظر! تو این مقایسه .
همین طور که برگه های تمرین اتود سنتور جلومه ،یادم میاد روزهایی رو که مضراب هام شل بودن و پایین میفتادن ، مچ دردهای مسخره بعد تمرین های سبک رو هم یاد میاد .
یاد گرفتن ساز درد داره. مچ ،انگشت، گردن، پا ! عرق کردن حتی ، بی جون شدن بعد تمرین حتی ! اعصاب خردی صداهای ممتد اتود ها و بعضی قطعه ها .
ساز زدن قشنگه ها! ولی تو راه یادگیریش باید یه چیزایی که دلخواهت نیست رو هم تحمل کنی .
یعنی مامان هم تو مسیر زندگی اتود ها رو زده؟ تا اینکه حالا که نوازنده ی قهار زندگی شده ؟
استادم میگفت خودش هم بعضی وقتها اتودها رو میزنه .
پس یعنی مامان باز هم تمرین اتود زندگی خواهد داشت ؟
مامان یعنی تو باز هم قوی مینوازی؟ قوی تر و قوی تر میشی ؟ یعنی نمیخواد من دل نگرونت باشم ؟! یعنی این بادها برای من طوفانه ؟برای تو که قبلا خیلی بیشتر از من تمرین اتود زندگی داشتی فوته ؟! هوم.؟!
+شکار لحظه ها .
درباره این سایت